...، و پارادوکس!

ما انسان را پارادوکس اول می نامیم!

...، و پارادوکس!

ما انسان را پارادوکس اول می نامیم!

من نیستم!

نمی خواهم.

نمی خواهم

                 فراموشت کنم.

در میان نفس هایم ترا می بینم.

آخر یادم ترا فراموش

نیستی من است.

من نیستم آنکه ترا فراموش می کند،

نیستی ست.

با تو در میان باغ های زردآلو

                      قدم زده ام.

از میان شب،

به تنفس صبح رسیده ام.

ترا نفس کشیده ام.

من نیستم، نه

من نیستم آنکه

باید

سر از این مجال

بیرون آورد.

نظرات 2 + ارسال نظر
مقصود سه‌شنبه 3 اسفند 1389 ساعت 13:18 http://maghsood126.blogfa.com

سلام
قشنگ بود
نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست

صنم سه‌شنبه 3 اسفند 1389 ساعت 14:56

عشقِ من
لکه آفتابی‌ست
که بر فرشی افتاده باشد
با شست‌و‌شو نمی‌رود
فرش را برداری
نمی‌رود
پنجره را ببندی
نمی‌رود
پرده را کلفت‌تر بگیری
نمی‌رود
این لکه
وقتی می‌رود
که خورشیدم رفته باشد

زیبا بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد