نمی خواهم.
نمی خواهم
فراموشت کنم.
در میان نفس هایم ترا می بینم.
آخر یادم ترا فراموش
نیستی من است.
من نیستم آنکه ترا فراموش می کند،
نیستی ست.
با تو در میان باغ های زردآلو
قدم زده ام.
از میان شب،
به تنفس صبح رسیده ام.
ترا نفس کشیده ام.
من نیستم، نه
من نیستم آنکه
باید
سر از این مجال
بیرون آورد.
سلام
قشنگ بود
نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست
عشقِ من
لکه آفتابیست
که بر فرشی افتاده باشد
با شستوشو نمیرود
فرش را برداری
نمیرود
پنجره را ببندی
نمیرود
پرده را کلفتتر بگیری
نمیرود
این لکه
وقتی میرود
که خورشیدم رفته باشد
زیبا بود