...، و پارادوکس!

ما انسان را پارادوکس اول می نامیم!

...، و پارادوکس!

ما انسان را پارادوکس اول می نامیم!

در نهایت به تو می اندیشم...


در نهایت به تو می اندیشم...


به تو چون تو

   به تو چون من

        به تو چون ما

            می اندیشم.


به تو چون نوای نایی

   به تو چون صدای پایی

      به تو چون یک روزنه در شب

                                     - به شکل ماه -

می اندیشم.

...، و پارادوکس!

پارادوکس، پارادوکس، و باز پارادوکس!


به دنیا آمدن از نگاه خیلی ها، موهبتیست تمام عیار.

اتفاقی که خیلی ها از آن راضی اند.


مرگ در نگاه خیلی ها طبیعیست.

طبیعی تر از آن که در پی اثباتش برایند.

اتفاقی که عده ای در جاده آن خوابیده اند.

و عده ای بیدارند.

و از این عده دوم،

عده ای نشسته اند.

عده ای ایستاده اند.

و عده ای نیز سواره اند.


همه در یک قرارداد تاریخی تصمیم گرفتیم

گذر بین این دو را زندگی بنامیم.

زندگی گذریست بر تکرار روزهای بی تکرار.

و نیز اتفاقیست که هر لحظه بر ما می افتد.


ماده ای که این سه را بصورتی جدانشدنی به هم پیوند می دهد، زمان نام گرفته.

جاده ای که در آن، همگان بسوی مرگ در حرکتند.

زمانی که ساده ترین و صادقانه ترین و صریح ترین قانون دنیاست.

و پارادوکس از اینجا...

و پارادوکس از آنجا...

...، و پارادوکس!